.
.
این هوای خوب بارانی ، حال خوب می خواهد … ولی حیف !
.
.
تا یادت می کنم باران می آید …
نمیدانستم لمس خیالت هم وضو می خواهد !
.
.
هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم …
می گویند باران رساناست ؛ شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند !
.
.
عصر جمعه دلگیر تر میشود وقتی باران باشد و تو نه !


باران ببار … ببار بر سر همه آنان که ایستاده اند زیر آسمان تنهایی ها …
.
.
باران از جنس من است و من از جنس باران …
هر دو بی هدف می باریم به امید رویش یک امید از جنس عطر تنت !
زود برگرد ، باران نزدیک است !
.
.
چتر نمی‌خواهد هوای بارانی ، تو را می‌خواهد !!!
.
.
باران خیال تو آخر می کشد مرا …
ای کاش بر تن خـیسم چتر میشدی …
.
.
گونه هایت خیس است ؟
باز با این رفیق نابابت ، نامش چه بود ؟ هان ! باران …
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها
همدم خوبی نیست برای درد ها
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند …


وقتی دلم گرفت ، زیرِ بازان گریه کردم …
وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند ، تازه فهمیدم غمِ من چقدر کوچک است و غمِ آسمان چقدر بزرگ …
.
.
غصه می سوزد مرا ، باران ببار
کوچه می خواند تو را ، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا ، باران ببار
خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
آسمان را کن رها ، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما ، باران ببار
موج میخواهد بیابان سکوت
با خوِد دریا بیا ، باران ببار
تا بیاید آن بهار سبز سبز
تازه تر باید هوا ، باران ببار
سینه ام آشوب و دل خونابه است
غصه می سوزد مرا ، باران ببار