مست از خواب برانگیختمش

دست در زلف کج آویختمش

جام آن بوسه که می سوخت مرا

تا لب آوردمش و ریختمش

****

تو را می خواهم ای دیرینه ی دلخواه

که با ناز گل رویا شکفتی

به هر زیبا که دل بستم تو بودی

که خود را در رخ او می نهفتی

****

شبی بود و بهاری ، در من آویخت

چه آتش ها چه آتش ها بر انگیخت

فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش

چو باران بهاری اشک می ریخت

****

سپیده سر زد و مرغ سحر خواند

سپهر تیره دامان زر افشاند

شبی گفتی به آغوش تو آیم

چه شبها رفت و آغوشم تهی ماند