ه.الف.سایه

مست از خواب برانگیختمش

دست در زلف کج آویختمش

جام آن بوسه که می سوخت مرا

تا لب آوردمش و ریختمش

****

تو را می خواهم ای دیرینه ی دلخواه

که با ناز گل رویا شکفتی

به هر زیبا که دل بستم تو بودی

که خود را در رخ او می نهفتی

****

شبی بود و بهاری ، در من آویخت

چه آتش ها چه آتش ها بر انگیخت

فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش

چو باران بهاری اشک می ریخت

****

سپیده سر زد و مرغ سحر خواند

سپهر تیره دامان زر افشاند

شبی گفتی به آغوش تو آیم

چه شبها رفت و آغوشم تهی ماند

ه.الف.سایه

سلام . یک تا شعر زیبا از اقای هوشنگ ابتهاج با نام هنری ه.الف.سایه براتون گذاشتم . امیدوارم لذت ببرین.

آینه درآینه

مژده بده مژده بده یار پسندید مرا

سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم ،گریه ی خندیده منم

یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من

آینه در آینه شد ، دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تابنظرخواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک

گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند

رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چونکه فرو می نگرم

بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم

تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا